محل تبلیغات شما

۲۰ خرداد ۹۷ بود که واسه مراقبت و گرفتن نامه زایمان رفته بودم دکتر و تو هفته ۳۸ ام بودم. دکتر واسم نامه نوشت تا بتونم بستری شم هر موقع دردم شروع بشه. بعد من ازش خواستم منو معاینه کنه گفت ممکنه تحریک شی و زایمان زودرس بشی گفتم آخه خواهرم تو هفته ۳۸ زایمان کرده شاید منم مثل اون باشم. خلاصه گفت برو دراز بکش رو تخت و تا معاینه کرد گفت رحمت ۲سانت بازه اگه کمکت کنن تا یکی دوروز اینده زایمان میکنی. لگنت هم خیلی خوبه واسه زایمان طبیعی. من هم خوشحال بودم هم استرس داشتم. بهم گفت تا میتونی پیاده روی کن . یکشنبه بود و فرداش نبود چون دوشنبه ها  تعطیل بود . اومدم خونه شبش با بابا حجت رفتم ساحل پیاده روی. فردا صبح رفتم سرکار و خبری نشد. بعدظهرش هم رفتم و اتفاقا اون روز خیلی سرم شلوغ بود. خرداد ماه بود و موعد ارسال اظهارنامه مالیاتی.  نزدیک غروب مادرجون بهم زنگ زد گفت بسه دیگه زودتر برو خونه استراحت کن دیدم خیلی نگران هس گفتم باشه. اومدم خونه دیدم عمه ها هستن بهم گفتن چرا هنوز اینجایی گفتم کجا باشم گفت برو دکتر بستری شو دیگه گفتم امروز دوشنبه هس و دکتر خودم نیس . همه به غیر  خودم نگران بودن. گفتم اخه هیچ دردی ندارم. خلاصه عمه یه دکتر داشت اشنا بود. بهش زنگ زد دقیقا تایم افطار رسیدیم مطبش بنده حدا منتظر  ما بود.  تا معاینه ام کرد گفت رحمت ۳سانت بازه. برو بستری شو تا فردا زایمان میکنی. خلاصه بابا رفت دنبال  خاله و باهم رفتیم بیمارستان  چالوس. اونجا معاینم کردن گفتن ۴سانت شدی ولی هیچ دردی نداشتم. گفتن امشب بستری میکنیمت . خلاصه بستری شدم . رفتم بخوابم دیدم یه خانومه از درد به خودش میپیچه. خیلی استرس گرفتم تا میتونستم واسش صلوات فرستادم و امن یجیب خوندم تا راحت زایمان کنه. تازه زایمان سومش هم بود. یعنی از ۱۱ شب جیع زد تا ۴ صبح زایمان کرد.با زایمانش انگار یه بار بزرگ از رو دوشم برداشته شد سریع رفتم ببینمش دیدم داره بچشو شیر میده نمیدونم شوهرش کجا مونده بود چیزی نیاورده بود بخوره بنده خدا. از ساکم یه آب میوه و کیک بردم براش . نی رو گداشتم تو دهنش و کیک رو کم کم دادم تا بخوره.خیلی خجالت کشیده بود گفتم راحت باش به بچه ات شیر بده. خیلی واسم دعا کرد. گفتم دارم میمیرم از ترس گفت نگران نباش من همه زایمان هام سخت بودن تو مثل من نیستی انشالله.  گفتم خدا کنه توروخدا واسم دعا کن شیر میدی گفت باشه. خیلی روحیمو باخته بودم گفتم این زایمان سومش انقد سخت بوده من چه کنم که زایمان اولم هس. پس حتما زایمان سختی در انتطارم خواهد بود. تو همین فکر ها بودم و نتونستم درست بخوابم یادمه تا ۶ صبح بیدار بودم. ۶تا ۸ خوابیدم بعدش که موقع تعویض شیفت شد شلوغ شد و بیدار شدم.

ابوالفضل و شیطنت هاش

اولین اصلاح موهای خوشگلت

آواهای بی معنایی که میگی ولی واس من یه دنیا معنی داره

زایمان ,گفتم ,خیلی ,دکتر ,تو ,هم ,تو هفته ,بستری شو ,اومدم خونه ,هفته ۳۸ ,واسم دعا

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

حملات غیر نطامی